جملات باحالا((جوک و...))
 
   
 
 
در این وبلاگ بازی فیلم کلیپ و... قرار میگیرد
دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:جملات باحالا((جوک و,,,)), ساعت 15:34 | | نوشته ‌شده به دست mh12_LORD | ( )

امروز رفتم تیغ ژیلت بخرم ؛ فروشنده بم گفت
بسته چهار تاییش 50 هزار تومن
هیچی دیگه رفتم رِساله رو ورق زدم , دیدم نوشته
المَحاسِنُ زینَتُ الرَجُل

____________________________________________

یارو میره تایلند ،میخواسته سوار اتوبوس بشه؛مامور اتوبوس بهش میگه:a ticket
یارو: چی چی؟
مامور اتوبوس دوباره:a ticket
یارو:من که نفهمیدم چی گفتی اما محض احتیاط مادرتو ... !!
مامور اتوبوس:هوی؛منو میگی؟؟ الان مادرتو....

شخص سومی از راه میرسه ومیگه:آقایون چرا دعوا میکنین؟خوبیت نداره مملکت غریبه !!! صلوات برستین
کل اتوبوس:الله هم صل علی محمد و آل محمد!!
___________________________________________________________

ایرانسل در آینده ای نزدیك:
مشترك گرامی چه خبر؟ مامان بابا خوبن؟
بچه كوچولو چطوره؟ الهی ایرانسل قربونش بره!
مشترك گرامی یه طرح دارم پاییزه یه سیم كارت بخر ، دوتا ببر
یكی میارم در خونتون، یكی میدم به عموتون، یكی هم واسه عمتون!
مشترك گرامی كاری باری نداری فعلا؟ قربونت ایرانسل


برگرفته از نگی
ن فارس...!

 

____________________________________________________________________________

یه پدری , یه روبات دروغ سنج میخره که با شنیدن دروغ سیلی میزده تو گوش دروغگو
تصمیم میگیره سر شام امتحانش کنه

پدر: پسرم، امروز صبح کجا بودی؟
پسر: مدرسه بودم

روبات یه سیلی میزنه تو گوش پسره

پسر: دروغ گفتم، رفته بودم سینما
پدر: کدوم فیلم ؟
پسر: داستان عروسکها
روبات یه سیلی دیگه میزنه تو گوش پسره
پسر: یه فیلم س.@ک.@س.@ی بود
پدر: چی ؟ من وقتی همسن تو بودم
نمی دونستم س.@ک.@س چیه
روبات یه سیلی میزنه تو گوش پدره
مادر: ببخشش عزیزم،هرچی باشه اون پسرته
روبات یه سیلی میزنه تو گوش مادر
 
_____________________________________________________________________________
ماهی مون هی می خواست ی چیزی بهم بگه.
تا دهن شو وا می کرد آب می رفت تو دهنش نمی تونست بگه.
دست کردم تو آکواریوم درش آوردم.
شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن.
دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو.
اینقده بالا پایین پرید خسه شد خوابیـــد.
دیدم بهترین موقعه تا خوابه دوباره بندازمش تو آب ولی الان چند ساعته بیدار نشده یعنی فکر کنم بیدار شده
دیده انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب !!!

این داستان رفتار بعضی از آدم هایی است که کنارمونند.
دوستشون داریم و دوستمون دارند
ولی ما رونمی فهمند و فقط تو دنیای خودشون دارند
بهترین رفتار را با ما می کنند.
____________________________________________________
يك پيرمرد بازنشسته، خانه جديدي در نزديكي يك دبيرستان خريد. يكي دو هفته اول همه چيز به خوبي و در آرامش پيش ميرفت تا اين كه مدرسه ها باز شد. در اولين روز مدرسه، پس از تعطيلي كلاس‌ها سه تا پسر بچه در خيابان راه افتادند و در حالي كه بلند، بلند با هم حرف مي زدند، هر چيزي را كه در خيابان افتاده بود شوت مي‌كردند و سر و صداي عجيبي راه انداختند. اين كار هر روز تكرار مي شد و آسايش پيرمرد كاملاً مختل شده بود. اين بود كه تصميم گرفت كاري بكند.
روز بعد كه مدرسه تعطيل شد، دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا كرد و به آنها گفت: «بچه ها شما خيلي بامزه هستيد و من از اين كه مي‌بينم شما اينقدر نشاط جواني داريد خيلي خوشحالم. من هم كه به سن شما بودم همين كار را مي‌كردم. حالا مي خواهم لطفي در حق من بكنيد. من روزي 1000 تومن به هر كدام از شما مي دهم كه بياييد اينجا، و همين كارها را بكنيد.» بچه ها خوشحال شدند و به كارشان ادامه دادند. تا آن كه چند روز بعد، پيرمرد دوباره به سراغشان آمد و گفت: « ببينيد بچه ها متأسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگي من اشتباه شده و من نمي‌تونم روزي 100 تومن بيشتر بهتون بدم. از نظر شما اشكالي نداره؟
بچه ها گفتند: « 100 تومن؟ اگه فكر مي‌كني ما به خاطر روزي فقط 100 تومن حاضريم اينهمه بطري نوشابه و چيزهاي ديگه رو شوت كنيم، كور خوندي. ما نيستيم.»
و از آن پس پيرمرد با آرامش در خانه جديدش به زندگي ادامه داد


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->
   
آخرین عناوین مطالب